از شاد کردن جذامیها تا معلولان آسایشگاه کهریزک
پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۹ – ۱۷:۱۲ از شاد کردن جذامیها تا معلولان آسایشگاه کهریزک
۳۰ سال از عمرش را کنار معلولان، سالمندان وکارتنخوابهاگذرانده است. یک سال و دو سال نبوده، یکعمر مطالعات، تحقیقها، پژوهشها و تلاشهایش را برای بالا بردن سطح کیفی زندگی آدمهایی قرار داده که از حافظه دیگران و جامعه پاکشدهاند. در آستانه روز معلول با دکتر «میر کمال میر نصیری» به گفتوگو نشستیم.
گروه جامعه خبرگزاری فارس – سودابه رنجبر: ۳۰ سال از عمرش را کنار معلولان، سالمندان،کارتنخوابها و نیازمندان گذرانده است. آدمهایی که قرار بوده در اتاقهای آسایشگاه کهریزک یا گوشه سامان سراها شب را بهروز برسانند و درنهایت چشمشان به در باشد که آیا یکی به دیدنشان بیاید یا نیاید؟ اما دکتر «میر کمال میر نصیری» از همان موقع که قول داد زبان همه آنها شود. از همان موقع که برای نمایش درمانی (دراما تراپی) به آسایشگاه ها و مراکز نگهداری قدم گذاشت. از همان موقع که عهد کرد تا آنجا که در توان دارد معلولان و آسیب دیدگان را با جامعه آشتی دهد تا بدانند آسایشگاه آخر دنیا نیست. بدانند از همینجا در اتاقهای آسایشگاه و دیگر مراکز نگهداری نیز میتوان طوری درخشید که نخبگان هنری کشور در تالار وحدت برای دیدنشان بلیت بخرند و بعد از پایان نمایش، ایستاده برایشان کف بزنند، که کف زدند.
حتی در این روزهای کرونایی بازهم اولویت اول دکتر میر نصیری پیگیری حال و احوال هم نوعان فراموش شده است. او با حفظ پروتکلهای بهداشتی در هفته دومرتبه به آنها سر میزند. همزمان در مراکز توانمند سازی معتادین بهبود یافته و زنان کارتن خواب حاضر می شود.
میر نصیری میگوید: در این شرایط، اگر نمیشود تئاتر تمرین کرد، درد دلهایشان را که میشود، شنید. میشود که چشمانتظارشان نگذاشت. میشود که چشم دوخت به چشمهایشان و حال دلشان را پرسید.
میر نصیری بعدازاینکه تئاتر رستم و سهراب را با حضور ۳۵ نفر از معلولان و سالمندان در تالار وحدت روی صحنه نمایش برد، نشان مسؤولیت اجتماعی کشور را در سال ۱۳۹۸ از طرف «دبیرخانه مسؤولیت های اجتماعی جمهوری اسلامی ایران » دریافت کرد. حس مسؤولیت او نسبت به جامعه معلولان، آسیب دیدهها و آسیبپذیرهای اجتماعی به حدی است که میگوید: « تا وقتی زنده هستم نمی پذیرم، افرادی از آسیب دیده های اجتماعی استفاده ابزاری کنند. او به اعلان دروغین هفته جهانی «دراماتراپی» از سوی برخی افراد سودجو واکنش نشان داده و میگوید: فردی در کشور به دروغ هفته جهانی دراماتراپی یا همان نمایش درمانی را مطرح کرده و از اعتماد مسؤولین سوء استفاده می کند در حالی که جز کپی برداری های ناقص از کارهای انجام شده سال های پیش بهرهای نبرده و به حتم صلاحیت انجام چنین کاری را ندارد.
قرار نیست با فرصت طلبی و سودجویی، بدون داشتن صلاحیت لازم ادعای تربیت درمانگر را داشته و فردا روز، آنها را به جان اقشار آسیبپذیر جامعه انداخت.
با توجه به مسؤولیتی که در قبال جامعه دارم. نسبت به این اتفاق سکوت نخواهم کرد. حتی اگر مورد قضاوت ناصواب قرار بگیرم.
از دکتر میر کمال میر نصیری دانشآموخته کارشناسی سینما و دکتری مشاوره در آستانه روز معلول دعوت کردیم تا انگیزه زندگی ۳۰ سالهاش را با قشر کمتوان و آسیبدیده جامعه بپرسیم. دغدغهاش را درباره جامعه معلولان و آسیب دیدگان اجتماعی بدانیم. او که نفس به نفس با معلولان زندگی کرده است و توانسته روی خوش زندگی را به برخی زنان و مردان کارتنخواب و اقشار آسیبدیده جامعه نشان دهد. بپرسیم که پای ماندن را از کجا آوردی؟
**مدرسهها و حتی برخی از مراکز آموزشی تعطیلشده بود؛ اما شما تا مدتها نمایش درمانی را با شرایط سخت ادامه میدادید. حتی این روزها هنوز هفتهای دومرتبه به آسایشگاه کهریزک، محل نگهداری معتادهای بهبود یافته و کارتن خواب ها میروید. چرا؟
من درمانگر این عزیزان هستم. همین دوستانی که امروز در نقشهای بزرگی مثل رستم، سهراب و تهمینه میدرخشند و میتوانند روی صحنه بازی کنند روزگاری بهقدری افسرده بودند که بهجای حرف زدن ناله میکردند؛ اما حالا حماسهخوانی میکنند و همینقدر در زندگی روزمره خود قوی شدهاند. همه هدف من خودباوری و برگشتن به زندگی این طیف از جامعه است و تئاتر بهانه خوبی برای این اتفاق است. از لحاظ علمی امروزه «دراما تراپی»» یا نمایش درمانی یکی از راههای درمان و برگشت آدمها آسیبدیده به جامعه است.
حالا شما میپرسید چرا در شرایط سخت کرونا کار را رها نکردیم؟ به این دلیل است که من با این عزیزان زندگی میکنم مگر میشود زندگی را رها کرد؟ اوایل که کرونا آمده بود با جمعیت کمتر و با حفظ فاصله تمرینها را ادامه دادیم و بعد که شرایط سخت شد روی گوشی دوستان نرمافزار نصب کردیم که از راه دور آموزش را ادامه دهیم؛ اما با مشکلات زیادی روبهرو شدیم. حالا مثل همیشه به کهریزک میروم؛ اما تمرین تئاتر نداریم. گاهی به آنها متن میدهم که بخوانند و از مسیر دور نیافتند. حالا چیزی که مهم است دیدار با آنها است. اگر تمرینهای گروهی تعطیل است انگیزه احوالپرسی و دلجویی که تعطیل نیست.
**در این شرایط سخت کرونایی مددجوها از برگزاری تمرین تئاتر استقبال میکنند؟
وقتی پیرمرد ۶۰ ساله مددجو با ویلچر برقی در انتهای حیاط آسایشگاه کهریزک میایستد و چشم میدوزد به در آسایشگاه تا بهمحض اینکه وارد شوم مرا ببیند و دست تکان دهد به نظر شما میتوانم نروم؟ وقتی بااینکه میداند من ساعت ۳ میرسم؛ اما از ساعت یک منتظر میایستد من میتوانم نروم؟ من در مقابل این عظمت مهر و محبت بر خودم واجب میدانم که چشمانتظار نگذارم این عزیزان را.
**آموزش تئاتر به افراد آسیبدیده بهویژه معلولان چه تفاوت عمدهای با دیگر افراد عادی جامعه دارد؟
اینطور که شما میگویید هیچ فرقی ندارند. چه معلول و آسیبدیده و چه مردم عادی اگر انگیزه یادگیری داشته باشند، استعداد داشته باشند و داوطلب حضور در نمایش باشند هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. اما ما سراغ کسانی میرویم که علاوه بر معلولیت یا آسیبدیده اجتماع، هیچ انگیزهای برای حضور در تئاتر ندارند که هیچ حتی از حضورشان در فعالیتهای نمایش نیز فرار میکنند. ما دقیقاً روی همان افرادی پافشاری میکنیم که وارد گروه نمایش نمیشوند. چون هدف ما اجرای نمایش و تئاتر نیست. از نمایش استفاده میکنیم تا آنها را از نظر روانی درمان کنیم و این اصل ماجرا است. هرچند دستآخر مخاطب فقط نمایش را روی صحنه میبیند؛ اما نمیداند پشت سر یک اجرا سالها فعالیتهای درمانی بوده است.
مثلاً همین تئاتر رستم و سهراب بالغبر ۱۸ سال زمان برد تا بازیگران بتوانند در شرایط مناسب قرار گیرند و بر اساس روحیه در نقشهای خود بهترین بازی را داشته باشند. این اتفاق در ابتدا با درمان و خودباوری آنها صورت گرفت. این آموزشها صرفاً برای معلولها نیست چهبسا بسیاری از افراد آسیبدیده اجتماع مثل مردان و زنان کارتنخواب نیز در نمایش درمانی حضور داشتهاند.
**وقتی به افراد آسیبدیده اجتماع مثل کارتنخوابها پیشنهاد نمایش درمانی یا بازی تئاتر میدهید با چه عکسالعملی مواجه میشوید؟
برای اولین بار که به اهالی مراکز نگهداری از کارتنخوابها پیشنهاد حضور در تئاتر و نمایش درمانی دادم؛ حسابی از خجالت من درمیآمدند، حتی کار به تهدید و توهین هم میرسید؛ اما خوب میدانستم افرادی که سرسختی بیشتری برای عدم حضورشان نشان میدهند بیشتر نیاز به کمک دارند. در نهایت با هر سختی بود رهایشان نمیکردیم؛ اما جالب اینکه همان کسانی که واکنشهای شدیدتری نشان میدادند و گمان میکردند که ما آنها را نمی فهمیم . بعد از اتمام دوره درمان، حالشان از دیگر اعضای بهتر بود و عزتنفس بیشتری پیدا کرده بودند، حتی رفیقهای بهتری برای من میشدند.
**با این شرایط کار کردن با اقشار آسیبدیده اجتماع بهخصوص معلولان آسایشگاه، کار بسیار پیچیده و سختی است. هرچند که در مدت ۲۰ سال فعالیت مداوم و ۳۰ سال کار در بهزیستی و سروکار داشتن با این قشر از جامعه، تجربه بسیار بالایی اندوختهاید. تشکیل هفته جهانی دراما تراپی و یا نمایش درمانی باکار شما چه منافاتی دارد؟
من باید دو نکته را مطرح کنم یکی اینکه با توجه به جدول روز ها و هفته های جهانی در یونسکو و سازمان ملل هفته جهانی درماتراپی در هیچ جای دنیا وجود نداشته و این ادعا صحت ندارد. این برای کشور ما خوب نیست که گروهی یک روز را بهروزهای جهانی اضافه کنند و آب از آب تکان نخورد. این اتفاق انحراف است و مسخره کردن کشور. چطور میتوان بیانیه در جایگاه حقوقی برای همه درمانگران دنیا صادر کرد آنهم بهدروغ. با یک روش غیراخلاقی به یک نتیجه درست اجتماعی نخواهیم رسید. این هزینه گرانی برای کشور ما است. حتی در شورای فرهنگی کشور نیز چنین مناسبتی ثبت نشده است.
قرار نیست فردی برای کسب منافع شخصی اش از حوزه های درمانگری سوء استفاده کند. درمانگر یک متعهد است و استفاده منفعت طلبانه از این اقدام به هم نوعان آسیب دیده صدمه بیشتر و جبران ناپذیری می زند.
**شاید برای مخاطبان این گمان برود که شما برای حفظ این برند «نمایش درمانی» به اسم خودتان؛ چنین موضع مخالفی در پیش گرفته اید.
نزدیک به ۳۰سال است که به این فعالیت مشغولم . یادم می آید که بعد از نمایش «…و اما انسان » که با معلولین کار کرده بودم . دوست جانبازی به من گفت: سعی کن این روش را معرفی و تبلیغ کنی. گفتم : شاید صورت خوشی نداشته باشد خودم کار کنم و خودم هم تبلیغ کنم. دوست جانبازم در پاسخ گفت: اشتباه ما این است که فکر می کنیم این ما هستیم که کار می کنیم. اگر باور کنیم که کار، کار خداست، تبلیغ می کنیم و بد نامی اش را نیز می پذیریم.
تذکر این دوست جانباز در تار و پود وجودم نشست و خودم را وسیله ای بیش نمی دانم و از آن چه اراده و لطف خداست پاسداری می کنم . اهمیتی به قضاوت عده ای خاص نمی دهم.
خوب می دانم که درمانگری عرصه منفعت طلبی نیست و خودم را در این مورد ملزم به روشنگری می دانم . در یک برنامه تلویزیونی هم اعلام کرده بودم که هفته نمایش درمانی نداریم و از کسانی که چنین داعیهای دارند دعوت می کنم در یک مناظره شرکت کنند و از ادعایشان دفاع کنند. این افراد باید بدانند مدد جویان جولانگاه منفعت طلبی هیچ گروه یا فردی نیست.
**این حس حمایت از کارتنخوابها و معلولان و آسیب دیدگان اجتماعی از کجا ناشی میشود؟ چطور به این مسیر رهنمون شدید؟
از همان کودکی دلم برای ایتام، برای کهنسالان برای معلولان و برای از پا افتادگان میتپید. سندش انشاهایی است که با موضوع آزاد در سن کودکی نوشتهام. حدود ۱۶ ساله بودم؛ پدرم از جذامیهای تبریز برایم گفت دیگر فکر و ذکرم این شده بود که چطور میتوانم آنها را خوشحال کنم؟ یک گروه تئاتر در مدرسه داشتیم. یک نمایشنامه کمدی طراحی کردیم و در بین جذامیها آن را اجرا کردم و این اولین کار من بود. بعدها که دانشجوی رشته سینما در تهران شدم. راه به رویم باز شد.
**چطور گذرتان به بهزیستی افتاد؟
همیشه در ناخودآگاهم دغدغه حمایت از آسیبدیدههای جامعه را داشتم. آنقدر جوان بودم که فرق بین بهزیستی و محیطزیست را نمیدانستم. برای پیدا کردن کار به سازمان بهزیستی رفته بودم خیلی اتفاقی. خدا را شکر در اولین ملاقات با شخصی روبهرو شدم که برای من بهترینها را رقم زد. به او گفتم دانشجوی کارگردانی سینما هستم و دنبال کار در حین دانشجویی می گردم . آقای «مسعود صادقی آزاد» آن موقع یکی از معاونین سازمان بهزیستی بود. گفت: بمان قرار است باهم جایی برویم. من را به خانهاش برد و به خانوادهاش اینطور معرفی کرد: ایشان دوست جدید من هستند. ازآنجا قرار بود بهجایی برویم که من را باکارم آشنا کند. همچنان تصور میکردم که قرار است به باغی برویم که پر از دارودرخت است. از خیابانها گذشتیم به داخل کوچهای رسیدیم؛ اما نه درختی بود و نه باغی. وارد ساختمان شدیم در اولین صحنه با کودکانی روبهرو شدم که صداهای نامفهومی را از خودشان درمیآورند کودکانی که نه حرف میزدند و نه راه میرفتند. آنجا پر بود از صدای های نامفهوم و جیغوداد. چشمهایشان باز بود بدون اینکه نشانی از زندگی در آنها ببینیم. من مات و حیران فقط نگاه میکردم. تا آن موقع به همه اقشار آسیبدیده جامعه فکر کرده بود الا این عزیزان. اصلاً نمیدانستم چنین جایی وجود دارد. متحیر مانده بودم و انگار وارد دنیای دیگری شده باشم که زمان و مکانش با دنیایی که من در آن زندگی میکردم خیلی فرق داشت؛ اما با همه اینها آنجا را دوست داشتم.
آقای صادقی گفت: هیچکدام از اینها نمیتوانند کلامی حرف بزنند تو حاضری زبان آنها شوی؟ بیمعطلی گفتم بله. گفت: حقوق زیادی در کار نیست. گفتم: راضیام. گفت: اضافهکاری خبری نیست. گفتم: اشکالی ندارد. من ماندم با دوربین فیلمبرداری. آنقدر از سختیهایشان گفتم و نوشتم و فیلم گرفتم که بنا به گفته مسئولان بهزیستی، همان سال بودجه حمایت از این عزیزان چند برابر شد و باعث شد باانگیزه بیشتری کارم را ادامه دهم.
**چطور وارد آسایشگاه کهریزک شدید؟
سال ۱۳۷۰ در بهزیستی کار می کردم. در اولین مرحله جمع ۱۵ نفره ای از نابینایان را دعوت کردم نمایش درمانی را شروع کردم و تئاتری را با کمک نابینایان روی صحنه بردیم.
سال ۷۹ به کهریزک رفتم. اما هیچیک از مددجویان از حضورم استقبال نکردند که هیچ، حتی در مرکز کارتن خواب های مرد میگفتند شما پایتان را از در بیرون میگذارید ما به شما بدوبیراه میگوییم. اما من راهم را انتخاب کرده بودم به آنها میگفتم ؛اینطور که فایده ندارد. بدوبیراه که میگویید من نمیشنوم حداقل جلوی خودم بگویید شاید اینطور بیشتر دلتان آرام شود. هر چه بیشتر من را نمیخواستند من بیشتر اصرار میکردم این اولین کاردرمانی من بود که باید در آن پیروز میشدم. با هر سختی بود آنها را جذب میکردم. هر مددجویی بیشتر امتناع میکرد دقیقاً تلاش میکردم همان عزیز را وارد گود نمایش کنم. اولین گروه نمایشی به نام «…و اما انسان» را در سالن «تئاتر شهر» روی صحنه بردیم. متعاقب آن در سال ۱۳۸۲ سازمان بهزیستی اولین جشنواره تئاتر معلولان را در سراسر کشور برگزار کرد و معلولان آسایشگاه کهریزک از همان جشنواره ۴ تا جایزه گرفتند و این اولین قدم بهسوی موفقیت برای معلولان کهریزک بود.
**نمایشنامه رستم و سهراب که بسیار مورد اقبال مردم و هنر دوستان قرار گرفت چطور آغاز شد؟ نمایشنامه بسیار سخت و پر غروری انتخابشده بود.
بعد از نمایش «…و اما انسان»، نمایش «رستم و سهراب» را شروع کردیم. این کار بسیار سخت، لذتبخش و طاقتفرسا بود. ۱۸ سال طول کشید تا این نمایش در تالار وحدت روی صحنه برود. در حین تمرین نمایش رستم و سهراب «و اما انسان»بودیم که پروفسوری در رشته «هنر درمانی» به نام «ساموئل لاجونس» از فرانسه سر تمرینهای مددجویان ما به هماهنگی وزارت امور خارجه حاضر شد. ازآنجاکه نمایشنامه رستم و سهراب بسیار سنگین کار میشد. پروفسور از من پرسید: چطور معلولان به این سطح از خود ارزشمندی رسیدند؟ در جواب پرسش فقط میتوانستم یک مثال برایش بزنم از هنرمند فرانسوی میکلآنژ.
توضیح دادم: وقتی میکل آنژهنرمند، مجسمه داوود را تراشید به او گفتند: چطور توانستی داوود را از یکتکه سنگ بیارزش درست کنی؟ میکلآنژ فقط پاسخ داد: من سنگ را که نگاه میکنم داوود را در سنگ میبینم، من چیزی نمی سازم. فقط اضافات داوود را برمیدارم.
این موضوع در اعتقادات دینی ما وجود دارد که روح خداوندی و شأن انسانی در وجود ماست فقط در طول زمان اضافاتی پیدا کردیم و ما باید تلقینها و اضافات بد را از خودمان بگیریم. در طول نمایش درمانی مدد جویان را به خودشان آگاه میکنم و میگویم تو حقداری زندگی کنی و اصلاً وظیفهداری زندگی کنی.
**آماده سازی نمایش رستم و سهراب ۹ سال طول کشید تا به روی صحنه برود این زمان خیلی طولانی نبود؟
بله به چند دلیل طولانی شد یکی اینکه بیشتر بحث روانشناسی و درمان مطرح بود. دیگر اینکه متنها سنگین بود. مهمترین این بود که در طول آمادهسازی نمایش ۸ نفر از بچههای بازیگران ما فوت کردند و این صدمه زیادی به گروه زد. حتی بعد از سال ۹۷ که در تالار وحدت نمایش رستم و سهراب را روی صحنه بردیم سه نفر دیگر از دوستانمان فوت کردند.
**این خیلی اتفاق تلخی است چطور با این شرایط کنار آمدید؟ چطور روحیه گروه را حفظ میکردید؟ چطور بازیگر جدید جایگزین میشدند؟
باورتان نمیشود اگر بگویم بعد از گذراندن آن روزهای سخت همه مددجویان به این نتیجه رسیدند که برای همه نقشها باید بالغبر دو بازیگر داشته باشیم. باورتان نمیشود اگر بگویم چقدر قلبهای مهربان و بزرگی دارند که نقش را صرفاً برای خودشان نمیبینند. مثلاً رستم در وقتهای خالی رستم دیگری را تربیت میکند تا اگر خودش نبود نقش رستم خالی نماند. سهراب همینطور. تهمینه همینطور. افراسیاب همینطور. این نمایش بالغبر ۳۰ بازیگر دارد. این تصمیمها دل بزرگ میخواهد. فکرش را بکنید در تمام مدت که خودش نقش اصلی است؛ اما به نبودنش همفکر میکند. قلب و روح این عزیزان بزرگشده است.
**خودتان چطور؟ آیا به این فکر کردهاید که جانشین و یا دانشجویانی بعد از خودتان تربیت کنید؟ همانطور که ممکن است بازیگران فوت کنند به این فکر کردهاید که چطور در نبود شما میتوان جای شمارا پر کرد؟
بله خیلی زیاد و اینیکی از دغدغههای من است که اگر پیمانه عمر من به سر آید چقدر دلم برای مددجویان تنگ میشود. من در قبال آنها وظیفهدارم. بارها تلاش کردم که بتوانم آموزههایم را انتقال دهم. همه آنها را ثبت کردهام. حتی چندین بار به وزارت علوم پیشنهاد دادم که رشته نمایش درمانی را در دانشگاهها برنامهریزی کنند. با توجه با بالا بودن قشر آسیبپذیر در جامعه ما این رشته تحصیلی بسیار موردنیاز جامعه است. باور کنید که سالهای سال است یک خواب راحت به چشمانم نیامده. جوانان بسیار صبور و مشتاق برای یادگیری این علم داوطلب هستند فقط کافی است مسئولان کمی حمایت کنند.
**وقتی روی صحنه تالار وحدت نخبگان هنری برای دیدن نمایش معلولان بلیت خریدند و ایستاده چنددقیقهای بازیگران را تشویق کردند چه حس و حالی داشتید؟
در زندگی من پر از لحظههای است که خدا کارکرده و دیگران برای من دست زدند. همیشه شوقم را فقط میتوانم با سجده در پیشگاه خداوند در پشتصحنه نشان بدهم هیچ راه دیگری ندارم. وقتی میبینم بازیگر ۵۰ ساله قطع نخاع گردنی، با چشمانی گریان میگوید: من ۵۰ سال از خدا عمر گرفتم و اولین بار بود که دیدم آدمها نشستهاند و گوش میکنند تا من حرف بزنم. میخواهم از خوشحالی فریاد بزنم.
بازیگران معلول که با ویلچرهای برقی روی صحنه حرکت میکنند علاوه بر اینکه زندگی خودشان را تغییر میدهند نگاه آدمهای عادی و معلولی را نیز به شناخت زندگی ارتقا میدهند و این مسئولیت اجتماعی آنها است.
با تشویق مردم و اهالی هنر انگار که دنیا زیر پایشان است. نمایش که تمام میشود باید برگردند در اتاقهایشان در آسایشگاه کهریزک. در این شرایط هیچوقت تنهایشان نمیگزارم تا پاسی از شب در کهریزک کنارشان میمانم تا هیجانشان تخلیه شود و تنها در اتاق تنهایی خودشان نمانند.
**از تلخترین و شادترین لحظههایی که در طول ۲۰ سال زندگیتان با معلولهای کهریزک گذراندهاید بگویید.
یکی از آموزههای یک درمانگر این است که نباید به مددجوی خودش وابسته شود؛ اما نمیشود. شما فکر کنید ۲۰ سال درد دلهای یک نفر را شنیده باشید. خوشحالیهایش را دیده باشید. حسرتهایش را، آرزوهایش را همه و همه را بدانید. یک روز از همان روزهای بعدازظهر وقتی وارد آسایشگاه کهریزک بشوید؛ بشنوید که یکی از مدد جویان نیست سراغش را که بگیرید بگویند فوتشده. مگر میشود بهراحتی از کنار این اتفاق گذشت؟ یکی از مدد جویان ۵۰ سالهام به نام سروش که قرار بود نقش «نیاشاه» را بازی کند دیگر خودش را سروش معرفی نمیکرد به خودش میگفت نیوشا شاه. تلخترین همین بود که نیوشا عمر مجالش نداد که روی صحنه برود. صحنه آرزویش شده بود.
گاهی از خودم دلگیر میشوم که چرا نتوانستم او را به صحنه برسانم؛ اما میدانم او بهقدری در زندگی تلاش کرده که خداوند هوایش را دارد. گاهی با خودم فکر میکنم این مدد جوی عزیز در اوج شکوه و بزرگی به دیار دیگر رفت او خودش را پیداکرده بود. این عزیز را برایش دست زدند او را تشویق کردند و باحال خوب رختش را از این دنیا برداشت و رفت. شادی و قصههای ما درهمتنیده شده و از هم جدا نیست.
انتهای پیام/
اخبار مرتبط
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
بازار
اخبار کسب و کار