اجتماعی

کرونا، بهانه بهترین دهه محرم عمر ما!/ از ماجرای خواهران دوقلوی جهادی تا شرمندگی در مقابل معتاد مبتلا به کرونا

شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹ – ۰۹:۱۳ کرونا، بهانه بهترین دهه محرم عمر ما!/ از ماجرای خواهران دوقلوی جهادی تا شرمندگی در مقابل معتاد مبتلا به کرونا

«این یک حس مشترک است. از خیلی از رفقایی که دهه محرم در بیمارستان مشغول خدمت به بیماران و کادر درمانی کرونا بودند، شنیدم که می‌گفتند: «این بهترین دهه محرم عمر ما بود…» بچه هیئتی‌ها امسال علاوه‌بر اینکه برای عزای امام حسین (ع) سینه زدند و اشک ریختند، آن تکلیف اصلی که ولیّ زمان بر عهده‌شان گذاشته‌بود را هم انجام دادند…»

کرونا، بهانه بهترین دهه محرم عمر ما!/ از ماجرای خواهران دوقلوی جهادی تا شرمندگی در مقابل معتاد مبتلا به کرونا

گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ مریم شریفی: «این فقط حرف من نیست. مکرر از رفقایی که دهه محرم دور از خانه و خانواده در بیمارستان مشغول خدمت به بیماران و کادر درمانی کرونا بودند، شنیدم که می‌گفتند: این بهترین دهه محرم عمر ما بود…» وقتی طرح «هر هیئت، یک خدمت» با محوریت حضور جمعی از طلبه‌ها و نیروهای هیئتی و جهادی در بیمارستان برای کمک به کادر درمانی و بیماران مبتلا به کرونا و ارائه خدمات متنوع فرهنگی در دهه اول محرم کلید خورد، شبکه‌های آن طرف آبی با دستپاچگی همراه با عصبانیت با تیترهایی مثل «اعزام آخوند برای برگزاری مراسم عزاداری در بیمارستان» به آن واکنش نشان دادند. اما آنچه در روزهای بعد به‌واسطه حضور این نیروهای داوطلب در بخش کرونا رقم خورد، جز صحنه‌های زیبای محبت به هم‌نوع و قدردانی از زحمات خادمان مردم، چیزی نبود. و این یعنی رسیدن به همان نقطه طلایی در مسیر عشق به امام حسین (ع). محبت به دوستداران اهل بیت (ع)، کمک به نیازمندان جسمی و روحی و مالی و تلاش برای بازگرداندن انسان‌های دردمند و خسته به زندگی، جلوه‌های عینی عشق به سالار شهیدان (ع) است که امسال طلبه‌های هیئتی و جهادی در نمایش آن در سنگری متفاوت، سنگ تمام گذاشتند.

گفت‌وگو با حجت‌الإسلام و المسلمین «علی حسین‌زاده»، طلبه 29 ساله و کارشناس ارشد تربیت کودک و نوجوان که مسئولیت بخش «بیمارستان» در قرارگاه طرح «هر هیئت یک خدمت» را بر عهده داشت، این فرصت را به ما داد تا از نمای نزدیک با روایت‌های جذاب محرم خاص امسال در بخش کرونا همراه شویم.

از «بشاگرد» به بخش کرونا

«نگاه و اعتقاد ما این است که یک انسان دغدغه‌مند به‌ویژه یک طلبه نباید تمام تمرکزش را فقط روی حوزه «اندیشه» یا حوزه «اقدام» یا حوزه «معنویت» بگذارد. طلبه باید در تمام این حوزه‌های سه‌گانه فعال باشد. برای خود ما، فعالیت در حوزه اندیشه در «خانه طلّاب جوان»، تلاش در حوزه اقدام در گروه جهادی «محبین ائمه (ع)» و فعالیت در حوزه معنویت در هیئت «امام حسن (ع)» جلوه پیدا می‌کند. بروز و ظهور بیرونی این فعالیت‌ها هم اینطور بود که هر سال برای فعالیت جهاد سازندگی در ایام عید نوروز و امر تبلیغ در ایام ماه محرم، کوله‌بارمان را می‌بستیم و به منطقه محروم «بشاگرد» می‌رفتیم. با اینکه امسال شیوع ویروس کرونا مانع از اجرای برنامه‌هایمان شد، اما دست روی دست نگذاشتیم. در موعد اردوی جهادی عید، یعنی در موج اول کرونا، در همان شهر قم وارد بیمارستان و غسالخانه شدیم و تلاش کردیم از یک طرف، کمک‌حال کادر درمانی کرونا و بیماران باشیم و از طرف دیگر، در امر غسل و کفن و دفن فوت‌شدگان کرونا مشارکت کنیم. در مرحله بعد هم در رزمایش مواسات و همدلی شرکت داشتیم.»

حاج آقا از اتفاقات 5 ماهه ابتدایی شیوع ویروس کرونا به سرعت عبور می‌کند تا برسد به اصل ماجرا، به اتفاقی که تبدیل شد به نقطه عطف نقش‌آفرینی طلبه‌ها و نیروهای جهادی در مبارزه علیه کرونا: «با شروع موج دوم شیوع بیماری کرونا وقتی حضرت آقا فرمودند جهادی‌ها مثل موج اول به میدان بیایند و شروع به فعالیت کنند، با رفقا دور هم جمع شدیم تا با همفکری ببینیم چه باید بکنیم. ماه محرم هم نزدیک بود و تصمیم گرفتیم تبلیغ امسال‌مان را به بخش کرونا در بیمارستان منتقل کنیم. رفقا به چند شهر سر زدند که ببینیم کجا برویم، مفیدتر خواهیم بود. با توجه به اینکه در شهر قم الحمدلله تمام بیمارستان‌ها پر از نیروی جهادی است، در نهایت به این نتیجه رسیدیم که به تهران بیاییم. طرح «هر هیئت، یک خدمت» از دل همین جلسات همفکری شکل گرفت و بنای کار ما در دهه محرم شد.»

چشم رسانه‌های معاند، آب‌هویج‌ها را نمی‌بیند!

«بعد از صحبت‌هایی که با چند بیمارستان داشتیم، بیمارستان امام حسین (ع) برای ما در اولویت قرار گرفت و تصمیم گرفتیم فعالیتمان را در این بیمارستان شروع کنیم. از وقتی خبر حضور طلبه‌ها، هیئتی‌ها و جهادی‌ها در بیمارستان در ایام محرم منتشر شد، تحرکات رسانه‌های معاند هم شروع شد. ما کاملاً خشم آنها را حس می‌کردیم چون وارد مسیری شده‌بودیم که آن‌ها دوست نداشتند. آن‌ها در رسانه‌های مختلف در یک حرکت هماهنگ، تلاش کردند اینطور القا کنند که تعدادی روحانی از قم بلند شده‌اند رفته‌اند در بیمارستان‌های تهران که در ایام محرم در آنجا روضه بخوانند! درحالی‌که در 15 روزی که ما در بیمارستان بودیم، درمجموع شاید 20 دقیقه هم برای بیماران و کادر درمانی روضه نخواندیم.

این رسانه‌ها اگر واقعاً به اطلاع‌رسانی شفاف و آزادی بیان معتقدند، بیایند ببینند طلبه‌ها و هیئتی‌ها در ایام محرم چه خدماتی در بیمارستان انجام دادند. یک نمونه به ظاهر ساده‌اش این بود که بچه‌های ما هر روز 120 کیلو هویج می‌خریدند و برای تمام بیماران و تمام کادر درمانی آب هویج می‌گرفتند. حتی به خودمان تکلیف کرده‌بودیم آن 55، 60 نفری که در آشپرخانه بیمارستان فعالیت می‌کردند و عرق می‌ریختند را هم از قلم نیندازیم. بچه‌ها وظیفه خودشان می‌دانستند هر روز یک لیوان آب هویج به کارکنان آشپرخانه بدهند. و این، خیلی تاثیرگذار بود. آن‌ها می‌دیدند همّ‌وغمّ بچه‌های جهادی فقط یک بخش از بیمارستان نیست بلکه نگاهشان به تمام بخش‌هایی است که در مبارزه با کرونا دارند زحمت می‌کشند.»

حجت الاسلام «علی حسین زاده»، مسئول بیمارستان در طرح «هر هیئت، یک خدمت»

حاج آقا! خواهش می‌کنم کار خدماتی نکنید؛ من خجالت می‌کشم

«با شروع کار ما در بیمارستان امام حسین (ع)، آقای «آزادی»، مدیر پشتیبانی بیمارستان گفت: «شأن شما طلبه‌ها و نیروهای جهادی، خیلی بالاست. حاج آقا! خواهش می‌کنم در مدتی که در بیمارستان هستید، کار خدماتی انجام ندهید. من ببینم، خجالت می‌کشم، اذیت می‌شوم. لطفاً سراغ این قبیل کارها نروید.» اما نیروهایی که برای خدمت آمده‌بودند، گوششان به این حرف‌ها بدهکار نبود. هرکجا هر کاری بود، بدون چون و چرا انجام می‌دادند. رفیقی داشتیم که داوطلبانه کار «چِنج»(عوض کردن پوشک) را برای بیماران بدحال انجام می‌داد؛ بی‌آنکه خم به ابرو بیاورد. خب، رسانه‌های آن طرف آبی چرا این کارها را برجسته نمی‌کنند؟ اگر در اطلاع‌رسانی‌شان صادق هستند، چرا روی این خدمات مانور نمی‌دهند؟

شاید برای شما هم سئوال پیش بیاید که این طلبه، این نیروی هیئتی و جهادی چرا تن به این کار می‌دهد؟ نکند منفعتی برایش دارد؟ اما باید بگویم این کار هیچ‌کجا برای این نیرو ثبت نمی‌شود؛ حتی در رزومه کاری‌اش در گروه جهادی. خوب است بدانید ما در گروه جهادی محبین ائمه (ع) به هیچ‌کدام از افرادی که با ما همکاری دارند، گواهی فعالیت نمی‌دهیم که مثلاً آقای فلانی 5 سال سابقه فعالیت در اردوهای جهادی دارد. جالب است بگویم در اردوهای جهادی‌مان، نه‌تنها به کسی پول نمی‌دهیم بلکه هرکس بخواهد ثبت‌نام کند، باید 400 هزار تومان هم پول بدهد! یعنی این نیروهای داوطلب پول می‌دهند که در تعطیلاتشان بروند برای انجام کارهای سخت در روستای «گَرَه وَن» در منطقه «بشاگرد» که شاید محروم‌تر از آن را جایی نتوانید پیدا کنید. امسال در ایام محرم، بخش کرونا جایگزین بشاگرد شد و نیروهای جهادی از هر کاری برای کمک به بیماران و کادر درمانی استقبال کردند حتی کاری مثل «چنج». اگر بپرسید چرا؟ می‌گویم جواب یک جمله است؛ چون این کار را وظیفه و تکلیف خودشان می‌دانستند. همین.»

وقتی نیروی جهادی، مادر می‌شود برای مادربزرگ بیمار

چنته حاج آقا پر است از این روایت‌های جذاب. تا هیئتی‌ها و جهادی‌ها با محبت بی‌دریغ‌شان آجر روی آجر بگذارند و از قلب خودشان به قلب بیماران و کادر درمانی پلی از جنس محبت بزنند، تا دلتان بخواهد از این ماجراهای شنیدنی خلق شد: «برای نیروهای جهادی، بیمارستان و بخش کرونا شده بود میدان رقابت. همه از همدیگر سبقت می‌گرفتند برای کار و فداکاری و خدمت.

در میان بیماران کرونایی یک خانم سالمند ناتوان بود که هیچ‌کس را نداشت. از قضا، دندان مصنوعی‌اش را هم جا گذاشته‌بود. مانده‌بودیم چطور باید به او غذا بدهیم. نیروی خانم جهادی ما مشکل را حل کرد. در هر نوبت، روی غذا ماست می‌ریخت و مثل یک مادر که برای فرزند نوزادش غذا آماده می‌کند، آنقدر آن غذا را له و نرم می‌کرد که دیگر نیاز به جویدن نداشت. بعد با حوصله و خوشرویی، همان‌طور که با آن مادر حرف می‌زد، شروع می‌کرد قاشق قاشق غذا را در دهانش می‌گذاشت. به‌این‌ترتیب، هر وعده غذایی 2، 3 ساعت از این خانم جهادی وقت می‌گرفت اما نوبت بعد باز هم برای این کار پیشقدم می‌شد.»

ماجرای خواهران دوقلوی داوطلب چه بود؟

اما دایره خادمان بخش کرونا به نیروهای اعزامی از قم محدود نماند. آوازه طرح هر هیئت، یک خدمت خیلی زود همه جا پیچید و مغناطیس قوی این فرصت ناب محرمی، مشتاقان خدمت را از گوشه و کنار تهران به بیمارستان امام حسین (ع) کشاند. حاج آقا دفترچه ذهنش را ورق می‌زند و در فهرست نیروهای کمکی داوطلب، دست روی نام دو نفر می‌گذارد که قصه جذابی داشته‌اند: «یک روز خانم جوان حدوداً 18 ساله‌ای آمد و داوطلبانه در کنار خانم‌های جهادی در بخش کرونا فعالیت کرد. فردایش پیام داد که: «خواهرم هم می‌خواهد بیاید.» وقتی که آمدند، دیدیم دوقلو هستند و آن خواهری که چند دقیقه بزرگتر است، دیروز به‌تنهایی آمده‌بود. بعد از چند روز پرسیدم: ماجرا چیست؟ چرا اول، یکی از شما آمد و بعد، دیگری به او ملحق شد؟ خواهری که چند دقیقه کوچکتر است، در جواب گفت: «ما هر دو طلبه هستیم. خواهرم خیلی مشتاق بود برای کمک به بیماران مبتلا به کرونا به بیمارستان بیاید اما من می‌ترسیدم. او خیلی به مادرمان اصرار می‌کرد اما نمی‌توانست رضایتش را جلب کند. آخرش به مادر گفت: «طلبگی یعنی چی؟ یعنی فقط سرت در کتاب باشد و درس بخوانی؟ فردا اگر در مملکت جنگ یا مشکلی پیش بیاید، منِ طلبه باید بروم مشارکت کنم یا نباید بروم؟ امروز، کرون است، نمی‌گذاری من بروم. فردا جنگ شود، می‌خواهی چه کنی؟ آن موقع هم اجازه نمی‌دهی؟…» آنقدر گفت تا بالاخره مادرمان رضایت داد.»

خواهر کوچکتر در ادامه گفت: «آن روز اول که خواهرم آمد برای کمک، وقتی برگشت آنقدر حس و حال خوبی داشت و با هیجان از اتفاقات اینجا حرف می‌زد که من هم مشتاق شدم بیایم. حالا که آمده‌ام، یک حسرت بزرگ در دلم مانده. اینکه کاش از همان اول همراه خواهرم آمده بودم. من به‌اندازه یک روز از این قافله عقب افتادم…»

اینجا آشپزخانه بیمارستان است یا هیئت؟!

محرم و غذای نذری‌اش، همان گمشده‌ای است که حاجتمندان و بیماران یک سال برای پیدا کردنش لحظه‌شماری می‌کنند. عَلَم کردن دیگ غذای نذری به نیت شفای بیماران یا رساندن این غذای متبرک به بیماران بستری در بیمارستان، موضوعات جدیدی نیست اما پخت غذای نذری در بیمارستان، ابتکاری است که شاید فقط می‌توانست به ذهن اهالی خوش‌ذوق طرح هر هیئت یک خدمت برسد. حجت‌الإسلام حسین‌زاده برمی‌گردد به آن روز فراموش‌نشدنی و می‌گوید: «وقتی کادر آشپرخانه بیمارستان متوجه شدند بچه‌های جهادی قرار است بیایند با کمک آنها غذای نذری بپزند، خیلی خوشحال شدند و یک‌جورهایی هم از ما پیشی گرفتند. راستش را بخواهید اصلاً به فکر ما نرسیده‌بود حالا که می‌خواهیم غذای نذری درست کنیم و چند دقیقه‌ای هم پای دیگ روضه بخوانیم، حداقل چند پرچم امام حسین (ع) هم در آشپرخانه نصب کنیم. وقتی صبح وارد آشپزخانه شدم، احساس کردم وارد هیئت شده‌ام. خود کارکنان آشپزخانه بیمارستان، آنجا را با پرچم‌های یا حسین (ع) و یا ابوالفضل (ع)، سیاهپوش کرده‌بودند و همه منتظر بودند. وقتی پای دیگ غذا، یکی از دوستان شروع به خواندن روضه کرد، باید بودید و حال و هوای بچه‌های آشپزخانه را می‌دیدید. هرکدام در حال انجام هر کاری بودند، شانه‌هایشان می‌لرزید و اشک می‌ریختند.

حال آشپز بیمارستان که اصلاً قابل وصف نیست. می‌گفت: «من، نوکر امام حسین (ع) هستم. هر سال می‌رفتم مجلس امام حسین (ع) غذای نذری می‌پختم. از وقتی کرونا آمد و شنیدم با توجه به محدودیت‌های بهداشتی نباید غذای نذری پخته شود، غصه عالم روی دلم نشست. با خودم می‌گفتم: امسال کجا بروم برای امام حسین (ع) آشپزی کنم؟… تا اینکه دیروز رفقا گفتند بچه‌های جهادی می‌خواهند بیایند در آشپرخانه بیمارستان غذای نذری بپزند. مو به تنم راست شد. گفتم: خدا را شکر امام حسین (ع) امسال هم به من نگاه کرد.»

انگار نکته‌ای در ذهن حاج آقا جرقه زده‌باشد، می‌گوید: «البته لازم است بگویم وقتی ما می‌خواستیم در آشپرخانه بیمارستان برای 1900 نفر کل بیماران و کادر بیمارستان – و نه‌فقط بخش کرونا – غذای نذری درست کنیم، تمام مواد خشک موردنیاز را از انبار بیمارستان خریداری کردیم و از ابتدا با نیت غذای نذری شروع به پخت کردیم.»

از نان و پنیر و هندوانه تا 3 هزار پرس غذای نذری

«امروز که داشتم گزارش نهایی طرح هر هیئت یک خدمت را می‌نوشتم، در محاسبات نهایی متوجه شدم به لطف خدا در دهه محرم توفیق داشتیم بیش از 3 هزار پرس غذای نذری در بیمارستان توزیع کنیم. اگر بدانید ما در چه شرایطی قدم به تهران گذاشتیم و کار را شروع کردیم، شما هم با دیدن نتیجه‌ای که حاصل شده، مثل ما دست خدا و عنایت اهل بیت (ع) را در این طرح حس می‌کردید.»

حالا هیجان را می‌شود در کلمه به کلمه حاج آقا حس کرد. مکثی می‌کند و در تشریح باوری که اساس شکل‌گیری این حرکت به‌یادماندنی بوده، اینطور می‌گوید: «چند روز قبل از محرم ما به این نتیجه رسیدیم تکلیف این است که باید هجرت کنیم، برویم تهران و آنجا کار کنیم. اینطور بود که راهی شدیم. اما برای کار بزرگی که می‌خواستیم شروع کنیم، واقعاً هیچ سرمایه‌ای نداشتیم جز احساس تکلیف. حضرت آقا در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» می‌فرمایند: «شما وقتی تکلیف را احساس کردید، یک حداقل روشنایی دارید که همین احساس تکلیف و همین ایمان به خداست. بر اساس همین حرکت کنید. اگر مسیر روشن نشد، اگر نوید خدا را ندیدید، اگر دست خدا را ندیدید، اگر نتیجه کار را ندیدید، قدم بعدی را برندارید.»

دقیقاً حرکت رفقای ما در طرح «هر هیئت، یک خدمت» بر این نگاه استوار بود. با خودمان گفتیم الان امام جامعه این تکلیف را بر عهده ما گذاشته و فرمان داده جهادی‌ها پای کار مبارزه علیه کرونا بیایند. بنابراین ساکمان را بستیم و حرکت کردیم. شاید باور نکنید اما شب اول حتی جای خواب نداشتیم. اوایل، پول برای تهیه غذا نداشتیم و خودمان را با نان و پنیر و هندوانه سیر می‌کردیم. اما وقتی قدم اول را برداشتیم، وقتی کار شروع شد، وقتی جذابیت کار نمایان شد، مسیر برای برداشتن قدم‌های بعدی، روشن و هموار شد. و کار چنان پیش رفت که فقط یک قلم غذای نذری‌اش اینطور شگفت‌انگیز شد.»

رفتن «نگین»، داغ مشترک جهادی‌ها شد!

«ما توفیق پیدا کردیم 3 مرتبه در بیمارستان غذای نذری بدهیم و حسابی هم از این غذای نذری، استقبال شد. همه انگار منتظر چنین هدیه‌ای بودند. یک لحظه در تردد میان اتاق‌ها متوجه شدم بعضی از پرستاران غذایشان را نخورده‌اند. شنیدم می‌گفتند: «می‌خواهیم غذا را ببریم همراه با خانواده بخوریم آخه امسال محرم هیچ غذای نذری به دستمون نرسیده.» غذای نذری، یک اتفاق ویژه در بیمارستان بود. روی غذاها یک برچسب زدیم تا همه بدانند این غذای نذری است. وقت غذای بیماران هم که رسید، هر طلبه با یک مهماندار همراه شد برای توزیع غذاها. طلبه‌ها برای بیماران توضیح می‌دادند که: «این غذای نذری امام حسین (ع) است، پای دیگش روضه خوانده شده، میل کنید، ان‌شاءالله به برکت این غذای نذری هرچه زودتر سلامتی‌تان را به دست خواهید آورد…»

آن روز رفقا پخش شدند در بخش‌های مختلف و من هم برای توزیع غذای نذری به بخش آی‌سی‌یو رفتم. اینجا البته ماجرا فرق داشت. بیماران بخش آی‌سی‌یو، هوشیار نبودند و غذایشان هم غذای خاصی بود که به‌صورت مایع درآمده‌بود و از طریق سرم به آنها داده می‌شد. گرچه آنها نمی‌توانستند از غذای نذری ما بخورند اما به اعتقاد من چون آن روز در آشپزخانه روضه خوانده شده‌بود، تمام غذاها حتی غذاهای آنها هم متبرک شده بود. خلاصه غذایشان را بردم و با اینکه آنها در ظاهر به هوش نبودند، برایشان توضیح دادم که این غذای نذری است و با اشک روضه آماده شده و ان‌شاءالله به برکت این غذا شفا خواهند گرفت. این‌ها را می‌گفتم چون حس می‌کردم صدای مرا می‌شنوند. «نگینِ» 12 ساله هم از بیماران همان بخش بود. از دیدن او در آن وضعیت، قلبم درد گرفت. برای او هم گفتم که غذای امروز با همیشه فرق دارد چون غذای نذری امام حسین (ع) است…»

بغض راه کلمات حاج آقا را سد می‌کند و تا نم اشکی بر گوشه چشمش نمی‌نشیند، فرمان آزادباش به کلمات نمی‌دهد: «بیرون که آمدم، به بچه‌ها گفتم یک دختر کوچولو در بخش آی‌سی‌یو بستری است. حواستان به همراهش (مادرش) باشد. حتماً خیلی تحت فشار است. از آن روز بچه‌های گروه مرتب به نگین و مادرش سر می‌زدند و پای درد دل مادرش می‌نشستند و سعی می‌کردند به او روحیه و قوت قلب بدهند. دختر خانم‌های جهادی که چنان با نگین ارتباط عاطفی برقرار کرده‌بودند که از وقتی از مادرش شنیدند تولد او نزدیک است، مدام به من اصرار می‌کردند: «با بیمارستان هماهنگ کنید. می‌خواهیم برای نگین جشن تولد بگیریم.» اما یک روز خبر رسید که نگین رفت… باید بودید و حال بچه‌ها – چه خانم و چه آقا – را می‌دیدید که چطور برای فوت نگین، عزادار شده‌بودند. خانم‌های جهادی که جای خود داشتند. آن‌ها در تدارک جشن تولد برای نگین بودند و ایمان داشتند که یک روز او را سالم و سلامت خواهند دید.»

مرگ، پایان همدلی نیست

«بعد از فوت نگین، مدام دلم می‌خواست کاری برای خانواده‌اش انجام دهم. خیلی ذهنم درگیر بود. روز آخر که در مسیر بیمارستان بودم، یکی از کارکنان مددکاری بیمارستان تماس گرفت. با توجه به اینکه ما در بیمارستان کارهای خدمات اجتماعی هم انجام می‌دادیم، با این بخش در ارتباط بودیم. تا خانم مددکار در میان صحبت‌هایش گفت: «یک خانم اینجاست که دختر کوچکش را از دست داده…»، گفتم: نگین؟ گفت: «بله. شما از کجا می‌دانید؟» گفتم: ما ارتباط بسیار نزدیکی با پدر و مادرش داشتیم. گفت: «الان می‌خواهند پیکر نگین را برای تدفین ببرند اما مشکل مالی دارند. چند سال گرفتار بیماری دخترشان بوده‌اند و هرچه داشتند، فروخته‌اند. الان دیگر آه در بساط ندارند…» گفتم: خانم! هزینه تسویه حساب خانواده نگین با بیمارستان هرچقدر می‌شود، بنویسید به حساب ما و پیکر را تحویلشان بدهید. تلفن که قطع شد، دلم خنک شده‌بود. با اینکه از آن مبلغ حتی هزار تومانش را من ندادم و همه را از محل کمک‌های خیران پرداخت کردیم، اما خیلی خوشحال بودم که بالاخره خدا کمک کرد و توانستم کاری برای خانواده نگین انجام دهم.»

وقتی شرمنده معتاد مبتلا به کرونا شدیم!

حالا که روایت به فصل فقدان و غم رسیده، داغ دیگری در دل حاج آقا تازه می‌شود. نفس بلندی می‌کشد و می‌گوید: «یک بیمار در بخش کرونا داشتیم که معتاد بود. ما که به بیمارستان رفتیم، خوب شده‌بود و آماده ترخیص بود. اولین بار که دیدمش، حرف می‌زد، راحت راه می‌رفت و خودش کارهایش را انجام می‌داد. لابد می‌پرسید پس مشکل چه بود؟ مشکل این بود که کسی را نداشت مرخصش کند. جایی نداشت برود. ما وقتی ماجرا را فهمیدیم، کلی دوندگی کردیم که مرخصش کنیم و حداقل بفرستیمش گرمخانه. حتی یک‌بار بچه‌های گرمخانه تا دم در بیمارستان هم آمدند اما با توضیحاتی که دادند، از بردن او عذرخواهی کردند. حرفشان هم منطقی بود. مسئولشان می‌گفت: «حاج آقا! به خدا اگر شما بگویید او را به گرمخانه می‌برم اما آنجا در دفتر پذیرش باید دروغ بنویسم. آنجا نمی‌توانم بنویسم این فرد را از بیمارستان تحویل گرفته‌ام و کرونا داشته. آخه درست است او خوب شده اما باید دوره قرنطینه را بگذراند. اگر او یک درصد هم ناقل باشد و وارد گرمخانه شود، ممکن است اتفاق ناگواری پیش بیاید. افراد داخل گرمخانه همگی به لحاظ بدنی و سلامتی، ضعیف‌اند و بیماری زمینه‌ای دارند. کافی است این فرد یک عطسه کند یا به جایی دست بزند که همه دست می‌زنند. به‌این‌ترتیب، تمام حاضران در گرمخانه ممکن است آلوده شوند…»

خلاصه نشد او را به گرمخانه بفرستیم و همچنان در بیمارستان ماند. ماند و من لحظه‌به‌لحظه آب شدنش را می‌دیدم. کار به جایی رسید که دیگر نمی‌توانست راه برود. غذا که بالای سرش می‌گذاشتند، نمی‌خورد. بچه‌های ما با کلی صحبت کردن، چند قاشق غذا در دهانش می‌گذاشتند. دیگر حتی سرویس بهداشتی نمی‌رفت و خودش را خراب می‌کرد! کم‌کم زخم بستر گرفت و آخرش هم از دنیا رفت…! بیرون از بیمارستان بودم که یکی از بچه‌ها پیام داد و گفت: «بیمار تخت 25 فوت کرد…» بی‌اختیار بلند شدم ایستادم. گفتم: خدایا نکند ما برایش کم گذاشتیم. شاید اگر شب‌ها هم به قرارگاه نمی‌رفتیم و در بیمارستان می‌ماندیم، او چند نفَس بیشتر زنده می‌ماند… آن روز در مجلس روضه رفتم پیش مداح و گفتم: یکی از بیماران بخش کرونا فوت کرد. هیچ‌کس را نداشت. به اسم، یادش کن و برای آمرزشش دعا کن.»

در مقابل پرستاران فقط می‌گفتیم: «چشم»

«مگر کرونا تمام شده که می‌خواهید بروید؟» این جمله را یکی از پرستارها گفته‌بود، با بغض، وقتی فهمیده بود روز آخر طرح هر هیئت یک خدمت است و جهادی‌ها آمده‌اند برای خداحافظی.

می‌گویم: شنیده‌ایم این بار کادر درمانی از پایان کار گروه شما در بیمارستان حسابی غصه‌دار شدند و دوست داشتند حضور نیروهای جهادی همچنان ادامه داشته باشد. خودتان این احساس صمیمیت را چطور تحلیل می‌کنید؟ چرا کادر درمانی این بار جور دیگری به طلبه‌ها و جهادی‌ها اعتماد کردند؟ حاج آقا تاملی می‌کند و در پاسخ می‌گوید: «به هر نیروی جهادی که در بیمارستان به ما ملحق می‌شد، می‌گفتیم: یادتان باشد اینجا حرف، حرف پرستاران است. حتی اگر پرستار دارد کاری انجام می‌دهد که شما مطمئنی آن کار اشتباه است، حق نداری دخالت کنی. هر تفکر و نگاهی نسبت به مقوله درمان داری، بگذار کنار و فقط ببین پرستار چه می‌گوید. خلاصه در مقابل پرستاران فقط می‌گفتیم «چشم». این‌ها همه برای این بود که پرستاران خدای نکرده احساس نکنند ما رفته‌ایم در کارشان دخالت کنیم. من مرتب به بچه‌ها یادآوری می‌کردم که: ما آمده‌ایم باری از روی دوش کادر درمانی برداریم نه اینکه باری بر دوش آنها باشیم.

فکر می‌کنم این، نقطه قوت کار ما بود؛ اینکه تمرکز اصلی را روی کادر درمانی گذاشتیم. نه اینکه بیماران و همراهان آنها را رها کنیم، اما توجه خاصی به کادر درمانی داشتیم. برای مثال، با اینکه هزینه بسیار زیادی برای ما داشت اما با دوندگی زیاد، شهر بازی را هماهنگ کردیم برای اینکه فرزندان کوچک کادر درمانی را ببریم آنجا چند ساعتی بازی کنند و نشاط پیدا کنند. با اینکه به خاطر مسائل بهداشتی، امکان اجرای این برنامه فراهم نشد، اما خبرش در بیمارستان پیچید. کادر درمانی خیلی خوشحال شدند و گفتند: «خدا را شکر که یکی هم بچه‌های ما را دید…» یادم است آن روزی هم که بازیگر نقش «گُلی» در برنامه «مَل‌مَل» را به مهد کودک بیمارستان آورده بودیم، یکی از پرستاران می‌گفت: «حاج آقا من باورم نمی‌شود کسی وارد بیمارستان شده و مهد کودک را هم دیده. باورم نمی‌شود یک گروه جهادی وارد بیمارستان شده و به فکر بچه‌های ما افتاده، درک کرده که چقدر دارند اذیت می‌شوند و برای آنها برنامه تدارک دیده. خدا خیرتان بدهد.»

همه باید بدانند کادر درمانی کرونا، «قهرمانان ملی» هستند

«ما در 10، 15 روز حضورمان در بیمارستان، گروهی از موفق‌ترین طلبه‌ها را که سال‌هاست در حوزه کودک و نوجوان فعالیت دارند، به مهد کودک بیمارستان فرستادیم تا با بچه‌های کادر درمانی بازی و آنها را سرگرم کنند. و نمی‌دانید چه بازخوردهای خوب و جالبی در این زمینه داشتیم. یک روز یکی از پرستاران می‌گفت: «دیروز وقتی در سرویس نشسته و در حال برگشت به خانه بودیم، فرزندم با خوشحالی و هیجان گفت: مامان امروز خدا اومده بود پیش‌مون!»

دوستان ما با ابتکارهای ساده و جالب و بازی‌های متنوع تلاش کردند بچه‌ها را بیشتر با ویژگی‌های کار مادران و پدران‌شان آشنا کنند. هدف اصلی و نهایی ما از ورود به مهد کودک و اجرای برنامه برای بچه‌های کادر درمانی هم همین بود؛ اینکه به آنها بگوییم مادران و پدران شما که چند وقتی است خیلی بیشتر از قبل کار می‌کنند و کمتر پیش شما هستند، قهرمانان این زمانه هستند. قصد ما از برپایی نمایشگاه فرهنگی مشترک «امتداد راه؛ مدافعان حرم و مدافعان سلامت» هم همین بود. اینکه به همه جامعه بگوییم مبارزه هیچ تغییری نکرده‌است. آن جوانی که رفت و با تقدیم جانش شهید مدافع حرم شد، برای این مردم بود. پرستار و پزشکی که امروز در مبارزه با ویروس کرونا جانش را کف دست گرفته هم، برای همین مردم است. هر دو برای یک هدف می‌جنگند. واقعاً دغدغه ما این است که این ارزش در ذهن و نگاه مردم جامعه، نهاینه شود.»

این‌ها نیامده‌اند برای ما روضه بخوانند، آمده‌اند برای کمک…

لبخند رضایت حجت‌الإسلام حسین‌زاده نشان می‌دهد آن‌همه فکر و برنامه‌ریزی و تلاش به ثمر نشسته و به نتیجه مطلوب رسیده: «در جلسه پایانی که با مسئولان بیمارستان داشتیم و با اهدای یک بسته فرهنگی از کادر درمانی کرونا تقدیر کردیم، آقای آزادی، مدیر پشتیبانی بیمارستان گفت: «ما از تنوع فعالیت‌های فرهنگی شما غافلگیر شدیم. شما به فکر تمام بخش‌های بیمارستان بودید؛ مهد کودک، آشپزخانه، غذای نذری، بیمار، همراه بیمار، مرحله بعد از ترخیص بیمار و ارائه خدمات اجتماعی، پرستار و خانواده‌اش و…» واقعیت همین است. ما با یک بسته کامل به بیمارستان رفته‌بودیم و خب، کاری که از دل برآمده بود، بر دل هم نشست. وقتی پرستاران کارها، تلاش‌ها و رفتارهای ما را دیدند، خودشان به این نتیجه رسیدند که آقا اینها نیامده‌اند برای ما روضه بخوانند. نیامده‌اند به من بگویند دو تار مویت بیرون است، درستش کن. نیامده‌اند در کار من دخالت کنند و بگویند این کارت درست است، آن کارت اشتباه. آمده‌اند به ما کمک کنند. حتی گاهی اتفاقاتی می‌افتاد که ما برحسب جایگاه طلبگی باید تذکر می‌دادیم اما اصلاً ورود نمی‌کردیم چون می‌دانستیم در این مأموریت، فعلاً مجال این حرف‌ها نیست و اگر هم قرار است حرکتی صورت بگیرد، باید به شکل غیرمستقیم و از راه اهدای کتاب و این قبیل کارها باشد. خلاصه به لطف خدا، کادر درمانی ما و قصد و نیت‌مان را باور کردند و چنان صمیمیتی میان دو گروه برقرار شد که حتی پیش ما می‌آمدند و درباره مسائل و مشکلات خانوادگی‌شان از ما راهنمایی می‌خواستند.»

فرزندان حجت الاسلام حسین زاده

بابا! آخرش هم برایم جشن تولد نگرفتی…

بسیاری از اهالی خانه طلّاب جوان برای تهیه مقدمات طرح هر هیئت، یک خدمت و اجرای آن در دهه اول محرم، حدود 20 روز از خانه و خانواده دور بودند. اینطور است که اگر از نقش همسران و خانواده‌های این نیروهای جهادی در شکل‌گیری این طرح به‌یادماندنی و مؤثر نگوییم، این گفت‌وگو حتماً یک چیز مهم کم خواهد داشت. تا از خانواده می‌پرسم، حاج آقا انگار پرتاب می‌شود به فضای سنگینی که تازه از آن خلاصی پیدا کرده‌بود. سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «وقتی کارها و پیگیری‌ها برای اعزام به تهران در ایام محرم شروع شد، تولد دختر 7 ساله‌ام – زینب – نزدیک بود. او هم از حدود 2 هفته قبل روزشمار گذاشته بود و هر روز جشن تولدش را به من یادآوری می‌کرد.

اما از قضا روزی که قرار شد گروه به طرف تهران حرکت کند، مصادف شد با تولد زینب! به همسرم گفتم: لطفاً یک روز زودتر خانه را تزیین کن. من هم یک اسباب‌بازی خوب برایش می‌خرم که قبل از رفتن برایش جشن تولد بگیریم. اما متاسفانه آن شب کارم خیلی طول کشید. موقع برگشت به خانه، هدیه زینب را خریدم و با همسرم تماس گرفتم که: من دارم می‌آیم. آماده باش که زینب را غافلگیر کنیم. همسرم گفت: «حاج آقا! بچه‌ها خوابیدن…» این را که شنیدم، انگار یک سطل آب یخ روی سرم ریختند. اصلاً نمی‌دانستم چطور باید برگردم خانه. وقتی تزیینات اتاق بچه‌ها و شمع و… را دیدم، حالم بدتر شد. آن شب واقعاً با عذاب وجدان خوابیدم. مدام یادم می‌افتاد این بچه چقدر منتظرم بود… فقط یک چیز توانست آرامم کند. این جمله شهید «محسن حججی» یادم آمد که می‌گوید: «آدم اگر می‌خواهد چیزهای خیلی خوب را به دست بیاورد، باید یک سری چیزهای خوب را از دست بدهد.» با اینکه از خلف وعده پیش دخترم هنوز هم ناراحت بودم اما مطمئن بودم اشتباه نکرده‌ام. تکلیف من آنجا بود و باید می‌ماندم و هماهنگی‌های لازم برای اجرای طرح را انجام می‌دادم. خلاصه من فردا صبح زود به طرف تهران حرکت کردم و همسرم و بچه‌ها جشن تولد زینب را گرفتند و عکسش را برایم فرستادند…»

به همسرم گفتم: شما برای شهادت لایق‌تری

«در تمام آن 20 روزی که ما در تهران بودیم، من به اندازه انگشتان یک دست هم فرصت پیدا نکردم با همسرم تماس بگیرم، از حال و احوال خودش و 3 فرزندمان بپرسم و ببینم کاری دارند یا نه. فقط یک‌بار برایش پیام فرستادم و نوشتم: «اگر بنا بر شهید شدن باشد، شما برای شهادت نسبت به من اولویت داری.»

حجت‌الإسلام علی حسین‌زاده مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «ما مازندرانی هستیم و برای تحصیل به قم آمده‌ایم. بنابراین در شهر قم غریب هستیم و همسرم در چنین شرایطی در غیاب من، به‌اصطلاح پشت جبهه را حفظ کرد و مسئولیت فرزندانمان را بر عهده گرفت. البته خانواده‌های ما به نبودن‌هایمان، عادت دارند. عیدها برای جهاد سازندگی به بشاگرد می‌رویم. محرم‌ها، فاطمیه‌ها و ماه مبارک‌ها هم برای تبلیغ از خانواده دور هستیم. درست است که تبلیغ محرمی امسال ما در بیمارستان رقم خورده بود و با نگرانی برای سلامتی ما همراه بود، اما خانواده‌هایمان مثل موج اول کرونا، اهمیت موضوع را درک کردند و خودشان ساک ما را برای اعزام به تهران بستند. من خبر دارم حتی بعضی از رفقا با وجود همسر و مادر بیمار، بار سفر بستند. بنابراین باید تاکید کنم که همسران و خانواده‌های همه دوستان جهادی، با صبوری و همراهی‌شان در این ایام، در جهاد ما شریک بودند.»

بهترین محرم را مدیون «ولایت» هستیم

«این نه‌فقط اعتقاد من بلکه حرف دل تمام رفقای جهادی و هیئتی است که؛ «امسال بهترین و متفاوت‌ترین محرم تمام عمر ما بود.» یعنی محرم امسال، ما فقط برای اباعبدالله‌الحسین (ع) سینه نزدیم، فقط گریه نکردیم، فقط دسته‌روی نکردیم. تمام جهادی‌ها و هیئتی‌هایی که وارد بیمارستان و بخش کرونا شدند، علاوه‌بر اینکه برای عزای امام حسین (ع) سینه زدند و اشک ریختند، آن تکلیف اصلی که ولیّ زمان بر عهده‌شان گذاشته‌بود را حس کرده‌بودند و با تمام قدرت و با وجود تمام خطرات تلاش می‌کردند به آن وظیفه عمل کنند.»

حرف پایانی حاج آقا، حرف دل تمام جوانان بی‌ادعایی است که دل به دریای خطر زدند و محرم متفاوتی را در بخش کرونا خلق کردند: «این روزها به یک نکته فکر می‌کنم. ما کشورهای اسلامی فراوانی داریم. آیا در آنها هم، گروه‌های داوطلب برای کمک به بیماران و کادر درمانی کرونا اینطور خودشان را به آب و آتش می‌زنند؟ جوامع شیعی هم در دنیا کم نداریم. آیا در میان آنها هم چنین همّ و غمّی دیده می‌شود؟ در موج اول، یک دختر خانم 7 ساله یک ظرف سالاد اولویه برای ما فرستاده بود به همراه یک نامه. در آن نامه نوشته بود: «سربازان گمنام امام زمان (عج) سلام. خداقوت. دوست داشتم یک کاری برای شما انجام دهم. با کمک مادرم برایتان غذا درست کردم. التماس دعا.» شما این را در کجای دنیا می‌توانید پیدا کنید؟ این بچه در کدام مکتب رشد پیدا کرده؟

سرّ ماجرا در این است که ما امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای داریم که هیچ‌کدام از آن کشورها ندارند. من واقعاً ایمان دارم به اینکه تنها تفاوت ما با تمام کشورهای مسلمان و شیعه، همین است که ما امام و ولیّ داریم. وقتی ولیّ جامعه می‌گوید: «من از پرستاران خجالت می‌کشم وقتی می‌بینم مردم ماسک نمی‌زنند.» نتیجه‌اش این می‌شود که بعد از آن، نگاه مردم تغییر می‌کند و تعداد قابل توجهی از مردم خودشان را ملزم به ماسک زدن می‌کنند. وقتی می‌فرماید گروه‌های جهادی مثل موج اول کرونا به میدان بیایند، می‌بینید گروه‌های جهادی و هیئتی چطور خودشان را به آب و آتش می‌زنند و وارد میدان می‌شوند و صحنه‌هایی از ایثار و فداکاری خلق می‌کنند که یادآور خاطراتی است که از رزمندگان و شهدای دفاع مقدس خوانده و شنیده‌ایم.»

انتهای پیام/

اخبار مرتبط

پر بازدید ها

پر بحث ترین ها

بیشترین اشتراک

بازار globe

اخبار کسب و کار globe لاستیک بارز ایران فان بیمه البرز هتل تارا

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 − شانزده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن